در سایه سقف ترک خورده تو نشستم
بی حوصله و خسته و افسرده دل
خاموش چو فانوس در خویش ،نشستم
زانو به بغل تا خورده، کز به کنج اتاقم نشستم
یک بار به هوای پرواز ، پرواز نکردم
سرم به زیر پر خویش ، نشستم
بر سر مزار دل خود تنها نشستم
و دریغ از یک فاتحه از تو ، برای دل مرده ام
تو از دیده تردید مرا دیدی
و من با دل آزرده ام به پایت نشستم
جالـــــــــــــــب
برخاست صدا از زمین و زمان
ولی با این همه فریاد نشستم
همچون کشتی بودم بر موج دریا و تـــــــــــــــــــــــــــــــو
آن طوفانی که کشتی ام را بر باد دادی و شکستی
با تو حکایتها داشتم و تو
ریسمانها گوش می دادی
فرستنده زکیه عزیز