پیغام مدیر :
تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش به من شوق زیستن داد دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند
 
 
.
سامانه پیامکی بافق پیام رسان
جملات کوتاه و زیبا و اس ام اس
سامانه پیامکی 1334 1333 5000 آمادگی دریافت اس ام اس های زیبای شماست :
.

کانال تلگرام دنیای پیامکهای ناب

.

کانال تلگرام دنیای پیامک

..

جملات کوتاه و زیبا و اس ام اس/حوادث

تازه های سرگرمی

.
 



.
داستان کوتاه
نوشته شده در پنجشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۵
ساعت : 13:27
نویسنده : ℜ℮zα

داستان کوتاه

پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد.
در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.
عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند:
«باید از تو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد.»
پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیلش را پرسیدند.
پیرمرد گفت: «زنم در خانه سالمندان است.
هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم.
نمی‌خواهم دیر شود!»
پرستاری به او گفت: «خودمان به او خبر می‌دهیم.»
پیرمرد با اندوه گفت: «خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد.
چیزی را متوجه نخواهد شد.
حتی مرا هم نمی‌شناسد!»
پرستار با حیرت گفت: «وقتی که نمی‌داند شما چه کسی هستید،
چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟»
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:
«اما من که می‌دانم او چه کسی است...!»

کانال تلگرام دنیای پیامک

به ما بپیومدید

 

 

کانال تلگرام دنیای پیامکهای ناب
 

 


:: برچسب‌ها: داستان کوتاه, داستان زن و شوهر, داستان کوتاه و آموزنده, کانال دنیای پیامکهای ناب