دعای شب یک کودک:

خدایا خودت میدونی کم اب خوردم

جیش هم کردم

پس کمک کن صبح تو رختخوابم بارون نیاد

لطیفه های کودکانه

فرستنده: فائزه خانم کلاس پنجم ابتدایی

از استان یزد شهرستان بافق

با تشکر از فائزه عزیز

برات خواندن لطیفه ها به ادامه مطلب بروید

قاضی: چرا با سر زدی توی صورت دوستت؟

متهم: جناب قاضی! خودش می‌خواست،

هر وقت من را می‌دید،می‌گفت یک سری به ما بزن!

دانش آموز: صدای یـــاس

دانش آموز: پدرم نام های مختلفی دارد. من به او می گویم بابا، مادرم می گوید پدر بچه ها،

نوکرمان می گوید آقا و بقال محلمان می گوید بدحساب!

بقیه لطیفه ها در ادامه مطلب

دیوانه ای لب چاه نشسته بود و می گفت: هفت هفت هفت...

شخصی به او رسید و گفت: برای چه هفت هفت می گویی؟

دیوانه مرد را به چاه انداخت و گفت: هشت هشت هشت...!

بقیه در ادمه مطلب