دوست دارم بگویم سلام

ولی دلم می لرزد،  

آخر می دانم از پس هر سلامی وداعی تلخ به انتظار نشسته است

دوست دارم یک دل سیر نگاهت کنم

ولی باز دلم می لرزد

می دانم که از پس نگاه دلم را پاره پاره جا خواهم گذاشت

دوست دارم قلبم را برایت هدیه کنم

ولی باز دلم می لرزد

می دانم که برای اینکار هم باید ته صف  زنبیل دل به دست انتظار بکشم

دوست دارم عشقم را فریاد بزنم

ولی باز دلم می لرزد

می دانم که فریادم هم به جایی نمی رسد

دوست دارم ،دوستت بدارم

این بار انگار دلم نلرزید

چون خوب می دانم که هیچکس مرا از این حس نمی تواند جدا کند

حتی آن چشمهای افسونگر عاشق کشت

اری ...

من با خیالتم خوشم...

 از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ،

دیگر هیچ آرزویی ندارم ،

رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ،

دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ،

رویایی که همان دنیای من است،

و تویی که همان دنیای منی….

فکر تنهایی این قلب مرا هیچ مکن ،

روی پیشانی من چیزی نیست ،

غیر یک قصه پر از بی کسی و تنهایی

در خودم غرقم به فکر آشنایی نیستم

گرچه عمری آرزو کردم رها باشم ، ولی

چون رهایی ربط دارد با جدایی ، نیستم !

دلم گرفته از خودم از این هوای شک زده

برای دیدن رخت غمش گرفته ، لک زده

چه می شود صداکنم بیایی و وجود من

رها شود ز حسرت قدیمی و کپک زده

چو شیشه ای شکست دلم به ضربه ی غرور تو

شدم چو کودکی که باز پدر به او کتک زده

بدون تو نمی روم به دیدن ستاره ها

به حسرت گشودن دری که قاصدک زده

نماز صبح من دعا به حضرت خدا کنم

رسان به من تو آن گلی که سر به شاپرک زده

شب است و بی حضور تو سیاه و سرد و مبهم است

و نیشخند لحظه ها به زخم من نمک زده

به ضربه ی غرور تو تمام ساقه ها شکست

شکستی عاقبت به غم تو این دل ترک زده
 

زندگی یعنی :

ناخواسته به دنیا آمدن

مخفیانه گریستن

دیوانه وار عشق ورزیدن

و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد، مردن .

ممنون از پراونه عزیز

خدایا میدانم تمام لحظه هایم با توست .
میدانم تو هیچگاه مرا فراموش نمیکنی.
میدانم اگر بارها فراموشت کنم و ناراحتت کنم و برنجانمت باز میگویی برگرد.
همه اینها را میدانم ولی نمیدانم چه کنم نفسم مرا به سویی میکشد
و عقلم حرفی دیگر میزند و دل بیچاره ام در این میان مانده است .
خدایا تو نشانم بده راهی را که بهترین است.
خدایا دوستانی به من داده ای بهتر از برگ گل .
هرگز آنها را از من جدا مکن .
چرا که من از تنهایی و برگ ریزان پاییز من از سردی سرمای زمستان
من از دنیای بی تو و دوستانم می ترسم

نه از برای کسی ، از بی کسی

خسته ام …

نه از دربه دری !

نه دوستی ، نه یادی ، نه خاطره شیرینی

تنهایم …

تنهاتر از آن سنگ کنار جاده ! اما مشتاقم

مشتاق دیدار آن کس که گاهی صادقانه یادم می کند!!

فرستنده صبوری عزیز

چشم می بندی و بغض کهنه ات وا می شود
تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود

دفتر نقاشی آن روزها یادش بخیر
راستی! خورشید با آبی چه زیبا می شود

توی این صفحه؛ بساط چایی مادربزرگ...
عشق گاهی در دل یک استکان جا می شود...

زندگی تکرار بازی های ما در کودکی ست
یک نفر مادر یکی هم باز بابا می شود

چشم می بندی که یعنی توی بازی شب شده
پلک برهم می زنی و زود فردا می شود

گاه خود را پشت نقشی تازه پیدا می کنی
گاه خود را پشت نقشی تازه پنهان می کنی
گاه شیرین است بازی گاه دعوا می شود

می شماری تا ده و دیگر کسی دور تو نیست
چشم را وا می کنی و گرگ پیدا می شود

این تویی طفلی که گم کرده ست راه خانه را
می گریزد؛ هی زمین می افتد و پا می شود

گاه باید چشم بست و مثل یک کودک گریست
چیست چاره؟ لااقل آدم دلش وا می شود

تو همان طفلی که نقاشیش کفتر بود و صحن
و دلت این روزها تنگ است...
آیا می شود؟...

ممنون از تارا عزیز

متن های دلتنگی

اس ام اس و متن های دلتنگی

ادامه...

دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک...

به یک احوالپرسی ساده...

به یک دلداری کوتاه ...

به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...

به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!

به یک همراهی شدن کوچک ...

به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...

به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"

به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان چای !

به یک وقت گذاشتن برای تو...

به شنیدن یک "من کنارت هستم "...

به یک هدیه ی بی مناسبت ...

به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...

چه آرام و بی صدا امدی و چه آرام و بی صدا رفتی

چه آرام و بی صدا به عشقت سلام کردم و در ان لحظه

چه آرام و غمگینانه بود سرنوشتم

چه پاییز های آرامی چه عشق بی سرانجامی

هزاران برگ بی مقصد هزاران اشک چشم هر شب

چه غمگینانه و آرام به پایت ریخت ان هم فدای چشم تو

اما ... چرا بردی تو از یادم

زیر خود خط کشـیدم کــه مهم شوم،

فکر کردنـد غلط امـلایی ام،

پاکم کردنـد …!

مهم نیست!!!

اکنون دلـــت برای کســی دیگـر می تپد...

مهم آن است که من برای همیشــه تنهایــم،

آنهم  فقط به خاطر تـــو ...

... فقط  تـ ـــ ــو ...

نه میدانم نامش چیست…

و نه میدانم چه می کند…

حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم…

رنگ موهایش را نمی دانم…

لبخندش را هم…

فقط میدانم که باید باشد و نیست…

میشه تنهایی خندید

میشه تنهایی سفر کرد

ولی خدایی خیلی سخته تنهایی

تنهایی را تحمل کرد …!

ممنون از هانیه عزیز

و در کنار دلتنگی قدم بزنم

در این خیابان

که پر از چراغ وچشمک

ماشین هاست...

نه آقایان :

مسیر من باشما یکی نیست

از سرعت خود نکاهید

من آداب دلبری را نمی دانم...

فرستنده هانیه عزیز

کــــــه " بــــــی تابــــــم "

" دلـــ ـــم " تــــــاب میخواهــــــد ...!

و یــــــک هُــ ــــلِ محکــــــم ...

کــــــه دلـــ ـــم " هــُـــرّی " بــــــریــــــزد پاییــــــن ;

هــــــرچــــــه در خـــ ـــودش تلنبــــــار کــــــرده را ...

ممنون از هانیه عزیز